شیرین شدی مثل قند
سلام به یکی یدونه چراغ خونه شیرین عسل مامانی امروز بعد از کلی تنبلی اومدم تا از شیرین زبونیات بگم نمیدونم از کجا شروع کنم . مامانی برات بگم از روزایی که خونمون عوض کردیم وتو مجبور شدی از تنها دوستت که عادت کرده بودی هر روز بهش سر بزنی وباهاش بازی کنی وکلی دوستش داشتی بردیا جون جدا شی وتو بعد از این که از خونه قبلیمون اومدیم بیرون کلی اذیت شدی و تا جند هفته همش بهونه می گرفتی وکلی گریه میکردی وجدا از این حرفا مامانی هم خیلی ناراحت بود چون از خونه ای که خاطرات سه سال زندگی وهمچنین به دنیا اومدن دخملکم که در خانه قبلیمون چشماتا باز کرده بودی برای مامان جدا شدن از ا...
نویسنده :
مامانه ثنا
18:28