ثنا تپلی ماثنا تپلی ما، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

ثنا کوچولو

به وبلاگ ثنا تپلی مون خوش اومدید

شیرین شدی مثل قند

سلام به یکی یدونه چراغ خونه    شیرین عسل مامانی   امروز بعد از کلی تنبلی اومدم تا از شیرین زبونیات بگم   نمیدونم از کجا شروع کنم . مامانی برات بگم از روزایی که خونمون عوض کردیم وتو مجبور شدی از تنها دوستت که عادت کرده بودی هر روز بهش سر بزنی وباهاش بازی کنی وکلی دوستش داشتی بردیا جون جدا شی    وتو بعد از این که از خونه قبلیمون اومدیم بیرون کلی اذیت شدی و تا جند هفته همش بهونه می گرفتی وکلی گریه میکردی   وجدا از این حرفا مامانی هم خیلی ناراحت بود چون از خونه ای که خاطرات سه سال زندگی وهمچنین به دنیا اومدن دخملکم که در خانه قبلیمون چشماتا باز کرده بودی برای مامان جدا شدن از ا...
28 آبان 1394

کلااااااغ پر

سلام دنیای مامان ........... دخترکم شیرین شدی مثل عسل بعد از این که 3 تا از دندوهات را باهم در اومدند وبعد از پشت سر گذاشتن یه سرماخوردگی 6روزه خیلی اروم شدی از جمله شیرین زبونیهات اینه که تا چیزی ازت میپرسم بلند میگی نهههههه.خودت با خودت حرف میزنی میگی آبو نهههههههه بهی نههههههههه هانی نههههههههه ممی نههههههههه آجی نهههههههههه بازی کلاغ پرا عمه بهت یاد داده با من کلاغ پر بازی میکنی دستاتا روی زمین میزاری ومیگی اییییییی بعد زودی بر میداری ومیگی ده یه بازی جدیدم عمو مجتبی بهت یاد داده که چام چامه توخونه بابایی باهات چام چام بازی می کنی ......………************………………امروز ب...
5 اسفند 1393

برای دخترم که شیشه عمر من است

                       آرزو کردم خدا را گوهری سالم و زیبا نگارین اختری بر سرم او ریخت یکدنیا گهر داد ما را او زرحمت دختری دختری مانند گل زیبا و پاک از همه ناراستیها او بری  او گل کاشانه ما میشود  میکند بر ماهتاب او سروری لطف حق شامل شده بر حال ما میگشاید یک به یک بر ما دری نام او مهدیس و زیبا گوهریست چون نگینی هست بر انگشتری خنده بر لب دارد و نوری به چشم با نگاهش میکند افسونگری من چه خوشبختم که دارم دختری دختری زیبا رخی تاج سری چشم و ابرویش قرار از کف ربود بس که داند شیوه های دلب...
30 بهمن 1393

سرماخوردگی بابایی

سلاااااااام عشقه مامان خییییییییلی دوستت دارم عزیز مامان اصلن انتظارشا نداشتم که سرما بخوری تازه روزهای سخت را پشت سر گذاشته بودیم چند روز پیش بابایی خیلی سخت سرما خورده بود که با هم رفتیم دکتر سرم وسوزن برای بابا نوشت تا حالش زووووده زووود خوب شه خلاصه کنم هنوز بابایی از این وضعیت خلاص نشده که شما هم سرفه کردنت شدت گرفت همراه اب ریزشو .......... خلاصه سرما خوردی شدید شب با بابایی رفتی حموم تا عرق کنی وزود خوب شی بخاری را زیادش کردیم وخابیدی نصف شب که برا شیر خوردن بلند شدی متوجه شدم تب کردی تا صب پاشویه ات کردم و استامنوفین دادم تا خوب شدی دم دمای اذان صب بود که تبت پایین اومد ومامانی تونست یه  ساعت بخابه فرداش 22 بهمن تع...
26 بهمن 1393

ششمین وهفتمین مرورید دردونه

سلاااااااااااااااام دخملک ناز مامانی عسلک مامانی .......      بلاخره بعد دوهفته بهونه گیری واذیت شدن های  خیییییییییییییییلی زیاد دوتا از مروارید کوچولوهات بیرون اومد  هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا  فرشته کوچولوی مامانی برات نمی گم از اذیت شدن هات که خییییییلی روزهای سختی را باهم سپری کردیم   ولی از همه سختی هاش که بگذریم امروزا باهم جشن میگیریم    امروز 18 بهمنه..............................مباااااااااااااااااااااااااااااارکه مباااااااااااااااااااااااااااارکه   این ششمین وهفتمین مروارید فسقلی چوچولی موچولی ماست     ...
26 بهمن 1393

پایان 14 ماهگی عسلکه مامان

سلااااااام به شیرین عسل مامان . مامانی قربون همه شیرین کاریات برم که برا همه عزیزی دلبرکم. .... امروز صبح جمعه 10 بهمن 93 دقیقن فردا وارد 15 ماهگی میشی ولی روند راه رفتنت خیلی کند داره پیش میره تازگیا ترس از این داری که از زمین بلند شی وباستی یه آآآآ علی بلند میگی  قربون یا علی گفتنت بره مامانی علی یارت باشه مامان. رو زانوهات بلند میشی ولی برای بلند شدن ازم میخای که کمکت کنم ولی راه رفتنت به آرامی وبا احتیاط قدم برمی داری تازگیا وابستگی زیادی به گوشی پیدا کردی گوشی رو گوشت میزاری ومیگی عللللی بجای الو وبلافاصله میگی آآآآججججی به همین محکمی کلماتا تلفظ میکنی بعضی مواقع ازم میخای برات نانای بزارم وتو نگاه کنی تو گوشی..... ...
10 بهمن 1393

حال و هوای این روزا

سلام نفس مامان .عزیزکم مامانی این روزا خیلی خسته اس . عصبانیم.......کلافم....... خدایا خودت کمکم کن...... این روزها عجیب بیقراری میکنی همش بهونه میگیری کم خوراک شدی یا بهتره بگم اصلا غذا نمی خوری هر کاری ازم میخای انجام میدم به طوری که بابایی میگه اینجوری بچه لوس میشه ولی مدام نق میزنی وگریه میکنی وچیزهای متفاوت ازم میخای یا میگی  ب.....ب....ب... یعنی بغل وپشت سر هم تکرار میکنی تا بغلت میگیرم به مدت کوتاهی ارومی ولی باز شروع میکنی به جیغ کشیدن وچیز جدیدیا نشونم میدی میخای که بریم باهاش بازی کنی  دلبرکم نه اینکه فکر کنی به خاطر تو خستم  یا کلافه شدم ..نه از دست خودم که هیچ کاری از دستم برنمیاد یعنی هر کاری از دستم براوم...
5 بهمن 1393

دخترم با تو سخن می گویم ..........

  دلنوشته هایی برای دخترکم:دختر پاییزی من  این شعر ها را ب ه سفارش بابایی برات گذاشتم تا بدونی چقدر برا مامان وبابا عزیز هستی . *****ای بهار آرزوی نسل فردا،دخترم ***** ****ای فروغ عشق از روی تو پیدا، دخترم**** چشم وگوش خویش را بگشا کز راه حسد نشکند آیینه ات را چشم دنیا، دخترم   دست در دست حیا بگذار وکوشش کن مدام تا نیفتی در راه آزادی از پا، دخترم کوه غم داری اگر بر دوش دل همچون پدر دم مزن تا می توانی از دریغا، دخترم *****با مدارا می شوی آسوده دل،پس کن بنا **** ****پایه رفتار خود را بر مدارا، دخترم**** ...
29 دی 1393

جشن تولد واولین قدمهای دخملکم

سلاااااااام دختر گل مامان. تو همه دنیای مامانی عسل مامانی دخمل گله خوده خوده خودمیییییی   تو این روزای سرد زمستونی فصلی جدید تو زندگیت اغاز شده وتو اولین قدمهای زندگیتا برداشتی  وکم کم  راه افتادی که بری عسلکم. انقدر با علاقه تاتی میری وازم میخای تاتی ببرمت که اگه صبح تا شب هم این شادی ادامه داشته باشه وبدونم خوشحالی ازت دریغ نمی کنم.وحاضرم دختر گلما تاتی ببرم. بگذریم  مامانی برات بگم از تولدت که البته با کمی تاخیر برات گرفتیم . صبح روز جمعه بود عمه م ریم با دایی علی اومدن برا کمک به مامان وتا ساعت 1 الی 2 همممممممه کارا را با هم انجام دادیم  تا وقتی که مهمونا اومدن ومراسم تولدت  به خوبی برگذا...
22 دی 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثنا کوچولو می باشد